ارنگه

ارنگه کجاست؟

در جاده كرج-چالوس هنگامي كه تقريبا به كيلومتر 18 نزديك شديم، تابلويي به نام ارنگه بزرگ به چشممان خورد، وارد جاده فرعي شديم و پس از طي كردن 2 كيلومتر به ارنگه رسيديم. چه آرامشي حكمفرما بود، صداي بلبلان، داركوب ها و … در زير سايه درخت هاي توت كهنسال. ارنگه روستايي در دل طبيعت، ارنگه روستايي با چشم انداز بسيار زيبا، كوچك اما خوش آب و هوا. در پايين اين درختان قبرستان بود، با اينكه تاريخ فوت ها به سال ها پيش بر مي گشت، اما سنگ هاي آن به جز اندكي بوي قدمت نمي داد.

از قبرستان عبور كرديم و وارد ده شديم، باغ ها معمولا ديوار نداشتند و با پرچين از كوچه جدا شده بودند و در جاهايي كه باغ ها به چند نفر تعلق داشت، هيچ مرز بندي خاصي وجود نداشت و تنها صاحبان باغ بودندكه مي توانستند مرز را تشخیص دهند.

پايين تر رفتيم و به رودخانه رسيديم، رودخانه اي آرام و تقريبا كم آب.

در سمت ديگر رودخانه، در بالاي كوه، مكان مخروبه اي به چشم مي خورد كه نامش امامزاده جعفر بود.

وقتي از اهالي ده در مورد قدمت اين روستا، آداب و رسوم، مكان هاي ديدني و حتي امامزاده جعفر سؤال كرديم به پاسخ هاي زيبايي دست يافتيم:

اين روستا بسيار قديمي مي باشد. در قديم روستاي ارنگه بزرگ چند روستاي تابعه مانند ابهرك، جي و گوراب داشته. ارنگه بزرگ هم محل استقرار نائب حكومتي بوده و تا گچسر را مي تونستند زير نظر بگيرند. آب اين روستا هم از چشمه هاي زيبايي كه در كنار هم قرار دارند و به هفت چشمه معروفند تامين مي شده و مي شود. روستاي زيباي ارنگه داراي 2 مسجد مي باشد: مسجد قديمي و مسجد جامع. مسجد قديمي داراي يك منبر چوبي 800 ساله است كه مزين به آيت الكرسي مي باشد. سنگ هاي قبر كه در قديم مزين به گلاب پاش، تسبيح، شانه و … بودند و بعضي از آنها هنوز هم وجود دارند به طور ايستاده كار گذاشته مي شدند.

اين رودخانه كم آب در قديم پس از آب شدن برف از كوهستان سرچشمه گرفته و تبديل به رودخانه اي خروشان مي شده و آب آن هم به رودخانه كرج مي ريخته و اكنون هم به همين رودخانه مي ريزد.

اما محصولات كشاورزي و شغل مردم روستا:

مردم اين روستا دامپرور و كشاورز بودند اما با گذشت زمان دامپروري كمرنگ شده و جاي خود را به كشاورزي داد، محصولات كشاورزي هم زياد، مرغوب و معروف بودند از جمله: گلابي، سيب، آلبلالو، گيلاس، زردآلو، گردو و … كه در ميان آن ها سيب ارنگه از معروفيت زيادي برخوردار بوده.

در آخر درباره امامزاده جعفر غريب صحبت كرديم، اين امامزاده متعلق به اداره اوقاف است اما متأسفانه هيچ كاري براي آن انجام نشده و حتي سقف آن هم ريخته است.

در آخر متذكر مي شوم كه اين روستا واقعا جالب و ديدني است و علاوه بر آب و هواي بسيار خوب مناظر ديدني و به خاطر ماندني زيادي دارد.

جوانمردان و نيكان ارنگه بزرگ -مراسم جو روبي بالا و بي‌جوي اصلي براي كشاورزي:

درارنگه بزرگ، جوانمردان و صاحب منصبان بيشماري بودند و اكنون هم هستند. يكي از اين جوانمردان شادروان كربايي علي اشرف – برايم تعريف كرده، «محمد ميرزابيك» است كه آنچه شنيده‌ام، عيناً برايتان نقل مي‌كنم:

نام وي ميرزا بيك بود و در زمان ناصر‌الدين‌شاه قاجار، رئيس گارد سلطنتي و مورد توجه خاندان قاجار بود. هر وقت نايب‌السلطنه «كامران ميرزا»، سوار بر كالسكه، از خيابان تهران عبور مي‌كرد، اين دلاور ارنگه‌اي، دستور مي‌داد كه كالسكه را نگهدارند، سپس مقداري زر به آنها مي‌داد و مي‌گفت: «برويد با دوستانتان خرج كنيد».

شادروان محمد ميرزا بيك بين فقرا مي‌رفت و كساني را كه محتاج و فقير و بي‌سرپرست بودند، مي‌شناخت و بين آنها مال خود را تقسيم مي‌كرد.

جدّ بزرگوارم به همراه كربلايي سلمان آقابابيي درباره محمد ميرزا بيك آنچه به چشم خود ديدند

براي من تعريف كردند كه من حيفم آمد آن را نگويم.

ايشان مقداري توت با قاطر به جيرا- منطقه كرج و ساوجبلاغ و ورامين را، جيرا جمع جير يعني پايين در مقابل بالا گفته مي‌شود – مي‌بردند.

ايشان براي تهيه گندم و معامله پيله‌گري كه در آن روزگار متداول بود، از كنار رودخانه كرج – كه به سختي رفت و آمد مي‌كردند – گذشتند و خود را به ساوجبلاغ رساندند. درباره محل فروش گندم مرغوب در جيرا تحقيق كردند و به ده «زكي آباد» – اكنون هم به همين نام است – وارد شدند و توتها را با گندم معاوضه كردند. پس از كمي استراحت، گندم را روي چهارپا گذاشتند و به سمت ارنگه بزرگ حركت كردند. وقتي از ده زكي‌آباد دور شدند، در بيابان سه نفر راهزن جلوي آنها را گرفتند تا اگر متاع با ارزشي داشتند، از انها بگيرند. يك زنجير مخصوص چهارپاداري و يك شال پشم بره كه دور گردن كربلايي سلمان تنها متاعي بود كه عابد راهزنان بخت برگشته شد. به همان طنجير و شال راضي شدند و رفتند. ايشان هم خيلي ناراحت از اين كه در محل غريب كه براي تهيه آذوقه رفته بودند، سعي كردند كه درگيري پيش نيايد و بار خود را به مقصد برسانند. چون در فصل سرما و اوايل زمستان بود، بار چهارپا هم زياد بود، مسير هم سربالايي بود. كُندتر و سخت‌تر حركت

مي‌كردند. به هر حال با هر سختي و سرما، از نظر روحي هم ايشان آسيب ديده بودند كه راهزن در مقابل آنها قرار گرفته است، به ارنگه رسيدند.

رسم بر آن بود كه كسي كه از سفر مي‌آمد، بستگان و همسايگان براي شب‌نشيني بهخانه وي مي‌رفتند تا از سفر آنها تجربه‌اي بياموزند. آنها هم شرح مسافرت و برخورد با راهزنان را تعريف كردند. وقتي ايشان ماجراي راهزنان را براي نزديكان تعريف كردند، اين خبر به شهر تهران رسيد. تا آنجا كه مرحوم محمد ميرزابيك از آن مطلع شد. از شنيدن اين خبر ناراحت و خشمگين شد و بسيار برآشفت. به همين سبب نامه‌اي به حاكم ساوجبلاغ نوشت و دو نفر از ياران خود را به همراه اسب تيزرو به ساوجبلاغ فرستاد تا نامه را به حاكم ساوجبلاغ برسانند. حاكم ساوجبلاغ پس از خواندن نامه و باخبر شدن از ماجرا، بلافاصله دستور دستگيري آن سه نفر راهزن را صادر كرد و پس از دستگيري، آنها را نزد محمد ميرزابيك فرستاد. حاكم ساوجبلاغ چند روز بعد براي عذرخواهي، چهار مشك يا خيك روغن زرد و … براي ميرزابيك فرستاد. وي طي ارسال نامه‌اي، شرمندگي خود را ازعمل راهزنان اعلام كرد. ضمناً ميرزابيك را در تصميم‌گيري آزاد گذاشت كه در مورد آنها هر مجازاتي را كه خواست، در نظر بگيرد.

محمد ميرزابيك براي اطمينان، شخصي را به دنبال علي اشرف و سلمان، به ارنگه بزرگ فرستاد كه هرچه زودتر به تهران بروند و راهزنان را شناسايي كنند.

ايشان صبح به وقت پگاه يا شب‌گير با اسب تيزرو حركت كردند و روز بعد به تهران رسيدند. محمد ميرزابيگ آنان را به حضور پذيرفت بسيار ناراحت شد؛هم از راهزنان به دليل راهزني و هم از علي اشرف و كربلايي سلمان به دليل مقاومت نكردن در مقابل آنها و اجازه دادن به راهزنان كه اموالشان را ببرند.

محمدميرزابيك مي‌خواست گردن راهزنان را ازتن جدا كند تا براي سايرين عبرت شود كه در منطقه جيرا، راه را بر اهالي ارنگه بزرگ نبندند. ايشان در پاسخ به محمد ميرزابيك كه «چرا مقاومت نكرديد در حالي كه هر يك از شما مي‌توانيد با چوب دو تا سه نفر را از پاي درآوريد» گفتند كه ما قصد جنگ نداشتيم و مي‌خواستيم هرچه زودتر به ارنگه برگرديم. محمد ميرزابيك ايشان را مرخص كرد و حاضران مي‌گويند كه راهزنان را نيز عفو كرد و هداياي فرستاده شده را به بي‌سرپرستان بخشيد.

جوي اصلي از «گي» سرچشمه مي‌گيرد. محمد پاكي جوان و غلامحسين شفائي كه عضو انجمن عمراني ده بودند، پيش ازانقلاب براي جدول‌بندي آن باسيمان، بسيار تلاش كردند. چون در مسير اين جوي، پستي و بلندي زياد بود، خاك، شن، ماسه و … راه آن را مي‌بست و به سختي به اين منطقه مي‌رسيد.

اين جوي براي آبرساني زمينهاي كشاورزي مردم اين منطقه اهميت داشت. در ماه‌هاي ارديبهشت و خرداد با توجه به ميزان بارندگي و نياز كشاورزان به آب، كدخدا همه را جمع مي‌كرد كه جوروبي كنند يعني موانع را از سر راه بردارند كه گاهي تا چند روز طول مي‌كشيد. در قديم (حدود نيم قرن پيش) آبياري زمينها نوبتي بود، زماني كه مي‌خواستند زمينها را شخم بزنند و آماده كشت نمايند، آبياري لازم بود. در فصل كاشت گندم يعني ماه‌هاي شهريور و مهر، كه آب كم بود، «هيرم» مي‌ناميدند. زمان كاشت آبياري مي‌شد و زمان برداشت، آبياري نمي‌شد.

آب فقط براي رفع رگه‌هاي زمين، از زمينها مي‌گذشت. سپس با همان گاوهاي ورزا و ابزاري مانند گاوآهن و گاوآهن كش، هم شخم مي‌زدند و هم بذرافشاني مي‌كردند. چند روز يك رأس گاو زمينِ شخم‌زده هموار را با ماله كه تخته‌اي به طور دو تا سه متر و عرض چهل تا پنجاه سانتيمتر بود و به گاو آهن وصل مي‌شد، صاف مي‌كرد. روز بعد دو نفر زمين را مرزبندي مي‌كردند.

بكاشتند و خورديم و كاشتيم و خورند.

چو بنگريم همه برزگر يكديگريم

شهدای روستای ارنگه بزرگ

شهید محمد علی هادی زاده

شهید هادی عدالت منش

شهید صادق گل محمدی

شهید علی دور لو

شهید محمد خداکرم

شهید مجید حسینعلی

شهید فرهاد میرزا کاشانی

شهید محسن میرزایی

شهید کامران زکی خانی

مردان با عظمت روستای ارنگه بزرگ که برای حفظ کیان ایران اسلامی در هشت سال دفاع مقدس به درجه رفیع شهادت نائل آمدند

منبع:arangehbook.blogfa.com

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.